ایلاج

فرو رفتن روز در شب و بر آمدن روز از شب

ایلاج

فرو رفتن روز در شب و بر آمدن روز از شب

عیدانه

دوشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۲۱ ب.ظ

برف می بارد.

اتاق خالی است. 

نشسته ام کنار پنجره.

بیرون همهمه و هیاهو است.

اینجا اما سکوت است. 

این اتاق خالی روح مرا بیرون می کشد.

فشار می دهد و پرت می کند به گوشه های دور.

به کنج زاویه های ذهنم.

به جایی در عمق وجودم که همان قدر که از آن می ترسم همان قدر هم دوستش دارم.

همان جایی که پناهم می دهد از طوفان حادثه ها، تا که طوفان به پا کنم.

... من این سال های رفته در غربت را دوست می دارم.

روزهای روشنی که از پس شب های تیره رسیده.  

لحظه هایی که آن قدر وحشت کرده ام که به هر گوشه ای پناهنده شده ام،

آن قدر معلق بوده ام که با هر بادی به طرفی افتاده ام،

اما لطف تو پیدایم کرده است.

در کشاکش این حادثه ها 

بیشتر و بیشتر فهمیده ام که تو را می خواهم.

که همه چیز هم که آوار شود روی سرم، تو که باشی بلند می شوم، 

آوار را کنار می زنم و دنبالت می آیم.

تویی که مرا با خود می بری. 

تویی که می خوانی ام. 

هر لحظه. هر نفس.

من آدم حواس پرتی هستم.

زیاد گم می شوم.

اما هر بار پیدایم کرده ای.

با تو خوب اَم. شاد اَم. آرام اَم.

راضی ام کن به هر چه می خواهی. 

یا من لا حول و لا قوة الا لک. 

راضی ام کن به قضایت و تسلیم ام کن به امرت.

"ستَجدُنی ان شاء الله صابرا" 

  • ایلاج

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی