ایلاج

فرو رفتن روز در شب و بر آمدن روز از شب

ایلاج

فرو رفتن روز در شب و بر آمدن روز از شب

طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد

جمعه, ۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۴:۵۸ ق.ظ

 أَم لِلإنسانِ ما تَمَنّىٰ

فَلِلَّـهِ الْآخِرَةُ وَ الْأولىٰ


پ.ن. به تو پناه می برم از آرزوهایی که به مقصد نمی رساند.

زهی مراتب خوابی که به ز بیداری است

چهارشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۳۹ ق.ظ

من تو را میان خواب هایم پیدا کردم

روی آن تپه سبز رنگ 

میان آن تابوت ها

در روشنای نور فانوس ها

با چشم های خیس

چشم به راه نگاهت

و تسبیحی که پاره شد

و دانه هایش غلتید و غلتید

و رفت تا بی نهایت

تا ابدیت

تا هرگز!

عیدانه

دوشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۲۱ ب.ظ

برف می بارد.

اتاق خالی است. 

نشسته ام کنار پنجره.

بیرون همهمه و هیاهو است.

اینجا اما سکوت است. 

این اتاق خالی روح مرا بیرون می کشد.

فشار می دهد و پرت می کند به گوشه های دور.

به کنج زاویه های ذهنم.

به جایی در عمق وجودم که همان قدر که از آن می ترسم همان قدر هم دوستش دارم.

همان جایی که پناهم می دهد از طوفان حادثه ها، تا که طوفان به پا کنم.

... من این سال های رفته در غربت را دوست می دارم.

روزهای روشنی که از پس شب های تیره رسیده.  

لحظه هایی که آن قدر وحشت کرده ام که به هر گوشه ای پناهنده شده ام،

آن قدر معلق بوده ام که با هر بادی به طرفی افتاده ام،

اما لطف تو پیدایم کرده است.

در کشاکش این حادثه ها 

بیشتر و بیشتر فهمیده ام که تو را می خواهم.

که همه چیز هم که آوار شود روی سرم، تو که باشی بلند می شوم، 

آوار را کنار می زنم و دنبالت می آیم.

تویی که مرا با خود می بری. 

تویی که می خوانی ام. 

هر لحظه. هر نفس.

من آدم حواس پرتی هستم.

زیاد گم می شوم.

اما هر بار پیدایم کرده ای.

با تو خوب اَم. شاد اَم. آرام اَم.

راضی ام کن به هر چه می خواهی. 

یا من لا حول و لا قوة الا لک. 

راضی ام کن به قضایت و تسلیم ام کن به امرت.

"ستَجدُنی ان شاء الله صابرا" 

سفر

چهارشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۴۶ ق.ظ

باید سفر کرد ... منزل به منزل.

به هر منزلی باید که درنگ کرد،

زیادت بار را زمین گذاشت، 

باید که سبک شد،

و توشه ی نو برگرفت برای راه پیش رو.

که هیچ راهی به مقصد نمی رسد مگر به اراده اش.

استغفروالله،

و الحمدلله،

و لا حول و لا قوة الا بالله،

رضاٌ لقضائه و تسلیماٌ لأمره.

بسم الله الرحمن الرحیم

جمعه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۲، ۰۶:۴۸ ق.ظ

ایلاج داستان فراز و فرودهای قهرمان هیچ اسطوره ای نیست.

ایلاج حکایت ققنوس نیست که از خاکستر زاده شود و درآتش نابود.

قصه آدمی است...

آن که حیات اش به آتش است، هر نفس شعله می کشد می سوزد می سوزاند می سازد.

ایلاج با برگ های سبز بوالهوس که به ساز هر بادی رقصان می شوند، بیگانه است.

ایلاج از ریشه می گوید، رونده است و مستحکم.

پلاک مدفون به خاک است که سر بر می آورد ... قد می کشد ... ستبر می شود.

طغیان است به وقت تسلیم.

آرامش است به وقت طوفان.

عابر خسته کوچه های تاریک خاطره نیست.

سردار فاتح میدان تجربه های تلخ و گزنده است.

نشان، از سال های رفته دارد و چشم، به راه پیش رو.

ایلاج نامه های نانوشته نیست.

نقطه پایان نیست.

امتداد یک حادثه است.

انهدام دیوارهای زمان است.

در هم شکستن حصارهای تنگ جغرافیا است.

دوختن گذشته و حال به آینده.

ایلاج باکی ندارد از شعار بودن میان واقعیت های بی قواره.

از شعار دادن میان شیهه طبل ها.

ایلاج معجزه را سخت باور دارد.

ایلاج سجده شکر است

به وقت صبح، 

و به وقت شام،

به همه وقت...

به وقت دل.