از رفتن و نرسیدن
چهارشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۲:۳۴ ق.ظ
یادم می آید سالها پیش، در بیست و کم سالگی هایم مقاله ای را خواندم در مورد حال و هوای سی سالگی، این که اغلب آدم می افتد به حساب و کتاب عمر رفته و اکثرشان هم کسری می آورند و لابد من آن روزها خیالاتی داشتم برای سی سالگی هایم. درست یادم نمی آید خیال آن سالها چقدر از واقعیات این روزها دور است اما دور است به هر حال. حالا که یک سال و کمی تا سی سالگی راه مانده، حسرت های عمیقی به دل دارم. در همه چیز نصف و نیمه ام. دست روی هر جا می گذارم درد می کند. عجیب است که از پس روزهای زندگی سرشار از حس و حال های متفاوت درد و حسرت بدجوری وفا کرده اند.
گذران زندگی بی رحمانه مرا با خودش می برد و من سخت تقلا می کنم تا شاید ... شاید قبل از آنکه دیر شود، کاری کنم.
یا محول الحول و الاحوال ... .
- ۹۳/۰۲/۳۱