برای تو!
شوق آزاد شدن از سر دلتنگی نیست
دوست دارم که دگر بار مرا صید کنی
شوق آزاد شدن از سر دلتنگی نیست
دوست دارم که دگر بار مرا صید کنی
تو را کم آورده ام.
غمگین ام و چشم به راه.
دل شوره امانم را بریده، نمی آیی؟
بیا. کاش بیایی.
بعدا نوشت: بر سر آنم که گر ز دست برآید/دست به کاری زنم که غصه سرآید
بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر/بار دگر روزگار چون شکر آید
صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند/بر اثر صبر نوبت ظفر آید
صالح و طالح متاع خویش نمایند/تا چه قبول افتد و چه در نظر آید
دارم از روزگار انتقام می گیرم. هر چه چیزهایی را که به تاراج برده بر می گرداند، پس نمی گیرم.
پ.ن.: پارسال این روزها چمدان بسته بودم. داشتم می رفتم یک سفر سه روزه. امسال نمی روم. شاید باید می رفتم. اما نشد. نرفتم. حال خوبی ندارم دلم شور می زند. دعای امام سجاد از ذهن ام می گذرد آن جایی که از خدا می خواهد نگذارد حال خرابش مانع عبادت شود.
پ.ن.: فردا سیزده رجب هست. رجب داره به نیمه میرسه. عید هست فردا و من منتظر عیدی.
پ.ن.: به تو پناه می برم از بعضی دلتنگی ها.
پ.ن.: به تو پناه می برم از بعضی حسادت ها.
پ.ن.: به تو پناه می برم از قصور در شکر.
پ.ن: حس غریبی به من می گوید اسم ها بی حکمت نبوده. هیچ کدامشان.
یکی از واجباتی که هر کسی باید یاد بگیره اینه که از یک گوش بشنوه و از اون یکی بیرون کنه. اگر آدم بخواهد به هر چیزی که می شنوه توجه کنه دود میشه میره هوا.
من از اون آدمایی هستم که دوس دارم همه حال شون خوب باشه و در کنار هم با صلح و صفا زندگی کنن.
آخه تنها در این صورت هست من و غصه هام می تونیم با خیال راحت بریم یه گوشه و یه فکری به حال نداشته ی همدیگه کنیم!
I am far from what people usually consider as being good. I am far from what I think of being good, though. I am in the middle of every feelings with no feelings.
طنز تلخی است روزگار. من به دنبال تو این همه راه را آمدم. حالا که رسیدم تو رفتی. برگشته ای همان جای اول.
If you decide to be a hero, you will end up to be a loser
آدم هر چقدر هم که چیز به درد بخوری بلد نباشد، همیشه می تواند گوشی برای همان خورده دانسته های دست و پا شکسته اش پیدا کند.