دل نشان
امروز زیر لب آیت الکرسی می خواندم. عاشقانه ترین نامه ای بود که خوانده بودم.
پ.ن.: این را اینجا نوشتم برای وقت هایی که بی انصاف می شوم.
امروز زیر لب آیت الکرسی می خواندم. عاشقانه ترین نامه ای بود که خوانده بودم.
پ.ن.: این را اینجا نوشتم برای وقت هایی که بی انصاف می شوم.
گفت: "ما سعی خودمون رو می کنیم اما هر جا که کاری از دستمون بر نیومده خدا بهترش رو بهمون داده."
پ.ن.: بعضی وقت ها روزگار آن قدر تلخی و بی مروتی توی کاسه ات می ریزد و آن قدر تاب و توان ات را به تاراج می برد که برای این که باور هایت را از دستبردش حفظ کنی راهی نداری جز این که خودت را قربانی کنی.
یادم می آید سالها پیش، در بیست و کم سالگی هایم مقاله ای را خواندم در مورد حال و هوای سی سالگی، این که اغلب آدم می افتد به حساب و کتاب عمر رفته و اکثرشان هم کسری می آورند و لابد من آن روزها خیالاتی داشتم برای سی سالگی هایم. درست یادم نمی آید خیال آن سالها چقدر از واقعیات این روزها دور است اما دور است به هر حال. حالا که یک سال و کمی تا سی سالگی راه مانده، حسرت های عمیقی به دل دارم. در همه چیز نصف و نیمه ام. دست روی هر جا می گذارم درد می کند. عجیب است که از پس روزهای زندگی سرشار از حس و حال های متفاوت درد و حسرت بدجوری وفا کرده اند.
گذران زندگی بی رحمانه مرا با خودش می برد و من سخت تقلا می کنم تا شاید ... شاید قبل از آنکه دیر شود، کاری کنم.
یا محول الحول و الاحوال ... .
دلم می خواست بودی و همین طور یک ریز برایت شرح حال می گفتم ... البته گیرم که بودی، جز درد و بغض چیزی نمانده.
کاش کمی، سر سوزنی خودخواه بودی. عشق کم می آورد پیش دل ات.
...
سر قرار که می رفتم، توی راه داشتم با خودم همه چیزهایی را که می خواهم مرور می کردم تا چیزی از قلم نیفتد. این بار تصمیم گرفته بودم خیلی صاف و پوست کنده دلخواهم را بخواهم. بروم سر اصل مطلب. می دانستم که درستش این است که هر چه را خیر است بخواهم. می دانستم اینها که می خواهم بگویم کم است اما می دانی خسته بودم. جان به لب بودم. بی طاقت بودم.
اما صدایش را که شنیدم، نتوانستم خودم را به کم راضی کنم. صدایش بی قرارم کرد. آتش زد به جانم. دل سوخته بود. دلم را سوزاند. آتشی را که می خواستم سردش کنم برافروخت.
...
آدم های خدا باور از نوع حسابگر حضور خدا را از روی ورودی ها و خروجی های حساب و کتاب هایشان درک می کنند. اگر خیری بهشان رسید شکری می گویند و خوشحال اند. اگر هم بلایی رسید دعا می کنند که جبران شود. تا وقتی هم تعادل حساب کتاب هایشان برقرار باشد زندگی به همین منوال پیش می رود.
اما یک وقت هایی می شود که این تعادل حسابی به هم می ریزد. همه چیز زیادی خوب می شود یا زیادی بد. این جاست که مراقبت زیاد می خواهد. این جاست که آدم کم میاورد. غافل می شود یا نا امید.
پ.ن.: إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّـهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ
بی تردید کسانی که گفتند: پروردگار ما الله است، سپس [در میدان عمل بر این حقیقت] استقامت ورزیدند، نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین می شوند.
وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ ۚ وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّـهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ۚ إِنَّ اللَّـهَ بَالِغُ أَمْرِهِ ۚ قَدْ جَعَلَ اللَّـهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا
لِیُنفِقْ ذُو سَعَةٍ مِّن سَعَتِهِ ۖ وَمَن قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّـهُ ۚ لَا یُکَلِّفُ اللَّـهُ نَفْسًا إِلَّا مَا آتَاهَا ۚ سَیَجْعَلُ اللَّـهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْرًا