ایلاج

فرو رفتن روز در شب و بر آمدن روز از شب

ایلاج

فرو رفتن روز در شب و بر آمدن روز از شب

...

سر قرار که می رفتم، توی راه داشتم با خودم همه چیزهایی را که می خواهم مرور می کردم تا چیزی از قلم نیفتد. این بار تصمیم گرفته بودم خیلی صاف و پوست کنده دلخواهم را بخواهم. بروم سر اصل مطلب. می دانستم که درستش این است که هر چه را خیر است بخواهم. می دانستم اینها که می خواهم بگویم کم است اما می دانی خسته بودم. جان به لب بودم. بی طاقت بودم. 

اما صدایش را که شنیدم، نتوانستم خودم را به کم راضی کنم. صدایش بی قرارم کرد. آتش زد به جانم. دل سوخته بود. دلم را سوزاند. آتشی را که می خواستم سردش کنم برافروخت. 

...

  • ایلاج

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی