ایلاج

فرو رفتن روز در شب و بر آمدن روز از شب

ایلاج

فرو رفتن روز در شب و بر آمدن روز از شب

۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

"مهر گیاه"

سه شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۴:۲۲ ق.ظ

ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم


رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم

تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم


سبزه خط تو دیدم و ز بستان بهشت

به طلبکاری این مهر گیاه آمده ایم


.. حافظ این خرقه پشمینه بینداز که ما

از پی قافله با آتش آه آمده ایم


پ.ن.: فال گرفته ام

دلم گرفته

زیاد

دل تنگ ام. 

به همین سادگی دل تنگ ام. 

من اما، زندگی را سخت و جدی گرفته ام.

جایی برای ایستادن ندارم.

حقی هم برای دل تنگی.

همین است که تکه ای از دلم را می کنم.

زیر پا له می کنم.

و تند می روم.

من اما می دانم

که به زودی

جایی همین نزدیکی

این دل تکه تکه مرا از پا خواهد انداخت.

نشانه خوانی خوب بلدم

روزی را می بینم که آرام به خاک می افتم.

و تمام.

تمام می شوم.

تمام می شود.

بلند می شود.

بلند می شوم ...

اما بی دل.

کاش کسی، 

جایی  

لختی مهمانم کند

به ایستادن،

قبل از این که بیفتم.

برای تو!

يكشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۴۸ ق.ظ

خاک من زنده به تأثیر هوای لب توست

سازگاری نکند آب و هوای دگرم

طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد

جمعه, ۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۴:۵۸ ق.ظ

 أَم لِلإنسانِ ما تَمَنّىٰ

فَلِلَّـهِ الْآخِرَةُ وَ الْأولىٰ


پ.ن. به تو پناه می برم از آرزوهایی که به مقصد نمی رساند.

زهی مراتب خوابی که به ز بیداری است

چهارشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۳۹ ق.ظ

من تو را میان خواب هایم پیدا کردم

روی آن تپه سبز رنگ 

میان آن تابوت ها

در روشنای نور فانوس ها

با چشم های خیس

چشم به راه نگاهت

و تسبیحی که پاره شد

و دانه هایش غلتید و غلتید

و رفت تا بی نهایت

تا ابدیت

تا هرگز!

عیدانه

دوشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۲۱ ب.ظ

برف می بارد.

اتاق خالی است. 

نشسته ام کنار پنجره.

بیرون همهمه و هیاهو است.

اینجا اما سکوت است. 

این اتاق خالی روح مرا بیرون می کشد.

فشار می دهد و پرت می کند به گوشه های دور.

به کنج زاویه های ذهنم.

به جایی در عمق وجودم که همان قدر که از آن می ترسم همان قدر هم دوستش دارم.

همان جایی که پناهم می دهد از طوفان حادثه ها، تا که طوفان به پا کنم.

... من این سال های رفته در غربت را دوست می دارم.

روزهای روشنی که از پس شب های تیره رسیده.  

لحظه هایی که آن قدر وحشت کرده ام که به هر گوشه ای پناهنده شده ام،

آن قدر معلق بوده ام که با هر بادی به طرفی افتاده ام،

اما لطف تو پیدایم کرده است.

در کشاکش این حادثه ها 

بیشتر و بیشتر فهمیده ام که تو را می خواهم.

که همه چیز هم که آوار شود روی سرم، تو که باشی بلند می شوم، 

آوار را کنار می زنم و دنبالت می آیم.

تویی که مرا با خود می بری. 

تویی که می خوانی ام. 

هر لحظه. هر نفس.

من آدم حواس پرتی هستم.

زیاد گم می شوم.

اما هر بار پیدایم کرده ای.

با تو خوب اَم. شاد اَم. آرام اَم.

راضی ام کن به هر چه می خواهی. 

یا من لا حول و لا قوة الا لک. 

راضی ام کن به قضایت و تسلیم ام کن به امرت.

"ستَجدُنی ان شاء الله صابرا"