انگار از جنگ برگشته بودم
حالا سال هاست که جنگ تمام شده و تا هنوز مین های به غنیمت مانده ات در دل ام منفجر می شوند.
حالا سال هاست که جنگ تمام شده و تا هنوز مین های به غنیمت مانده ات در دل ام منفجر می شوند.
حالا روزی صد بار قیامت می شود ... و ما ادراک ما یوم الدین؟!
...
..
.
یوم لا تملک نفس لنفس شیئا
والامر یومئذ لله
یکی از نقاط اوج داستان موسی، ایمان آوردن ساحران فرعون است وقتی که باطل شدن سحر خود را به دست موسی می بینند. سحره فرعون در فضایی مقهور از قدرت او و تحت فرمانروایی اش روزگار گذرانده بودند. فرعونی که حتی موسی هم خوف این را دارد که حتی به او مهلت دعوت ندهد و طغیان کند .. قال ربنا انّنا نخاف ان یفرط علینا او ان یطغی.
موسی به سراغ فرعون می رود و در جواب فرعون خدای خود را این گونه معرفی می کند که .. قال ربنا الذی اعطی کل شی ء خلقه ثم هدی. اما فرعون موسی را ساحر می خواند و او را به مبارزه می طلبد.
موسی در مقابل ساحران فرعون همچنان بر استدلال خود پافشاری می کند و به آنها هشدار می دهد .. قال لهم موسی ویلکم لا تفتروا علی الله کذبا فیسحتکم بعذاب و قد خاب من افتری
همین هم ساحران را دچار تردید می کند و در مورد کارشان نزاع می کنند و به نجوی می پردازند.
فرعون برای کنترل اوضاع موسی را ساحری معرفی می کندکه قصد دارد قبطیان را از سرزمین شان بیرون کند و دین و آیین قومی آنها را که اجدادشان بر آن بوده اند از بین ببرد. .. قالوا ان هذان لساحران یریدان ان أن یخرجاکم من ارضکم بسحرهما و یذهبا بطریقتکم المثلی
و این گونه ساحران به یک صف می شوند برای مبارزه.
اما آنها که سحرشان با معجزه موسی باطل می شود، به صدق گفتارش پی می برند و تهدید فرعون هم دیگر کارساز نیست .. قالوا لن نوثرک على ما جاءنا من البینات و الذى فطرنا فاقض ما انت قاض انما تقضى هذه الحیوه الدنیا ... انا آمنا بربنا لیغفر لنا خطایانا و ما اکرهتنا علیه من السحر واللّه خیر و ابقى
پ.ن.1: و من هر بار این آیات را می خوانم هیجان زده می شوم از آنی که ساحران را از خود بی خود کرده ... از جرئت و جسارتشان ... از ایمان و استغفارشان. .... بعد به جان لحظات گذشته می افتم ... زیر و رو می کنم تا آنی شبیه این پیدا کنم ... تا ببینم با "آن" چه کرده ام.
پ.ن. 2: در روایات از پیامبر آمده است: «ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الافتعرضوا لها؛ در ایام زندگی شما، اوقات و فرصت های مناسبی را خداوند در اختیارتان قرار می دهد، بکوشید از آن فرصت ها استفاده کنید.» (بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۷۱، ص ۲۲۱ و نیز احیاءالعلوم، غزالی، ج ۱، ص ۱۳۴)
پ.ن. 3: رب اغفرلی و ارحمنی و تب علی انک انت التواب الغفور الرحیم
هر جا پی ات رفته بودم
دل تنگ برگشته بودم
آشفته و خسته
انگار از جنگ برگشته بودم
من خوب بودم
تا این شهر
با خشک سالی اش بدم کرد ...
#همسایه #محسن چاوشی
حال پیامبری را دارم که شک در ایمانش رخنه کرده ... .
انی کنت من الظالمین
بعداً نوشت:
وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِمَا یَقُولُونَ
فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَکُن مِّنَ السَّاجِدِینَ
وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّىٰ یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ
...
..
.
یقین را به مرگ ترجمه کرده اند.
حادثه ها دو جور اتفاق می افتند.
یک جور حادثه هست که در زمان پخش می شود
مثل جریان آرام آب همراه لحظه های زندگی می شود
تا این که آرام آرام محو می شود، تمام می شود.
درست در یک نقطه تمام می شود و دیگر اثری از آن باقی نمی ماند.
اما بعضی حادثه ها هستند که از شروع تا پایان شان یک لحظه بیشتر طول نمی کشد.
لحظه ای که کش می آید
تا همیشه ی زندگی
تا اعماق تک تک لحظه ها
مثل طوفان می آیند و غارت می کنند
و یک لحظه بعد اثری ازشان باقی نمی ماند
جز جای خالی حادثه
حادثه ای که نیست
...
شاید اصلا نبوده!
...
یا من کل شی ء هالک الا وجهه
زندگی را باید جدی گرفت
نباید گذاشت که از دست برود
تلخ یا شیرین، امروز وام دار تجربه های دیروز است و فردا در گرو امروز
راه نا هموار است
و توشه ی راه محدود
اما باید رفت
جای نشستن نیست
...
خدایا تو ما را خوانده ای
راه نشان مان بده
...
"ان معی ربی سیهدین"
دلم می خواد با یه قایق بزنم به آب
برم اون دور دورا
نزدیک اون کوهه
اینقدر فریاد بزنم که دیگه صدام در نیاد
بعد برگردم
آروم بشم
بی هیچ حرفی
...
نرفتم
نمیرم هم
ولی صدام گرفته
سخت درمیاد!
رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلًّا لِّلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَءُوفٌ رَّحِیمٌ
پروردگارا، ما و آن برادران ما را که به ایمان بر ما پیشى گرفته اند بیامرز، و در دلهاى ما بدخواهى کسانى را که ایمان آوردهاند منه پروردگارا، همانا تو رؤوف و مهربانى.
زده ام به راه ...
دل سپرده به باد.
آسمان هوای دلم را می داند
می بارد ...
چشم هایم اما،
... به راه خشک شده اند.
پ.ن.: رمضان از راه رسیده ... بیده الخیر.
اجْعَلْنِی مِمَّنْ نَادَیْتَهُ فَأَجَابَکَ وَ لاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِکَ فَنَاجَیْتَهُ سِرّا وَ عَمِلَ لَکَ جَهْرا.
خدایا مرا از کسانى قرار ده که آوازشان دادى،پس پاسخت دادند،به آنها توجه فرمودى،پس در برابر بزرگىات مدهوش شدند،و با آنان راز پنهان گفتى و آنان آشکارا براى تو کار کردند.
شکر که هستی ...
که حواس ات هست ...
تا حواسم باشد ...
که نقشه هایم یکی یکی نقش بر آب می شود
...
..
.
تو خوش نقش می زنی
نقش بزن!
"لا حول و لا قوة الا بالله"
وَلَقَدْ أَوْحَیْنَا إِلَىٰ مُوسَىٰ أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقًا فِی الْبَحْرِ یَبَسًا لَّا تَخَافُ دَرَکًا وَلَا تَخْشَىٰ
و همانا به موسی وحی کردیم که بندگان (مؤمن) مرا شبانه (از شهر مصر) بیرون برو (به اعجاز و لطف ما) راهی خشک از میان دریا بر آنها پدید آور که نه از تعقیب و رسیدن فرعونیان ترسناک باشی و نه (از غرق شدن) اندیشه داری.
إِلهی هَبْ لی قَلبا یُدْنیهِ مِنکَ شَوْقُه
خدایا،قلبى به من عنایت کن،که اشتیاقش او را به تو نزدیک کند.
خدایا تشکر بابت هدیه هایی که می فرستی. کمک ام کن به دل قدر شناس باشم.
پ.ن.: امروز نوزدهم خرداد، نهم ژوئن و یازدهم شعبان هست.
وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ ۚ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مَّا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَـٰکِنَّ اللَّـهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ ۚ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ
و بین دلهای ایشان الفت داد که اگر هر آنچه در روی زمین است خرج میکردی، بین دلهای ایشان الفت نمیافکندی، ولی خداوند میان آنان الفت برقرار کرد، که او پیروزمند فرزانه است.
صِبْغَةَ اللَّـهِ ۖوَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّـهِ صِبْغَةً ۖ وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ
این نگارگری الهی است، و چه کسی خوش نگارتر از خداوند است و ما پرستندگان او هستیم
پ.ن.: هر نقش که دست عقل بندد / جز نقش نگار خوش نباشد
زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ۗ ذَٰلِکَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا ۖ وَاللَّـهُ عِندَهُ حُسْنُ الْمَآبِ
محبّت امور مادی، از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسبهای ممتاز و چهارپایان و زراعت، در نظر مردم جلوه داده شده است؛ (تا در پرتو آن، آزمایش و تربیت شوند؛ ولی) اینها (در صورتی که هدف نهایی آدمی را تشکیل دهند،) سرمایه زندگی پست (مادی) است؛ و سرانجام نیک (و زندگیِ والا و جاویدان)، نزد خداست.
قُلْ أَؤُنَبِّئُکُم بِخَیْرٍ مِّن ذَٰلِکُمْ ۚ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَأَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللَّـهِ ۗوَاللَّـهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ
بگو: «آیا شما را از چیزی آگاه کنم که از این (سرمایههای مادی)، بهتر است؟» برای کسانی که پرهیزگاری پیشه کردهاند، (و از این سرمایهها، در راه مشروع و حق و عدالت، استفاده میکنند،) در نزد پروردگارشان (در جهان دیگر)، باغهایی است که نهرها از پایِ درختانش میگذرد؛ همیشه در آن خواهند بود؛ و همسرانی پاکیزه، و خشنودی خداوند (نصیب آنهاست). و خدا به (امورِ) بندگان، بیناست.
خدایا کمکم کن که قدر آدم های خوب زندگی ام را بدانم.
مراقب شان باشم.
از هیچ چیز برایشان دریغ نداشته باشم.
خیر خواه شان باشم.
خدایا آدم های خوب زندگی ام را کسانی قرار ده که سر و دل به تو سپرده اند.
الهی آمین.
توی خیال های من همیشه یکی هست که خعععلی دوسش دارم.
همیشه یه عالم حرف دارم که باهاش بزنم
اساسی حرف های همو می فهمیم.
یکی که خیلی مهربونه
در عین حالی که خیلی نازک احساسه، مثل کوه می مونه
یه سر و گردن از زندگی سره.
یکی که روح ام رو فشار میده
یکی که دل تنگ که میشم، خیال می کنم لابد دل تنگ اونم
لابد اونه که باید بیاد تا حالم خوب بشه
بعدش هیچوقت هم لازم نیس بهش ثابت کنم که چقدر می خوامش
می دونه و می دونم
یه جور اعتماد بی دغدغه بهش دارم، بهم داره.
خلاصه خععععلی با هم خوبیم.
...
ولی یه عیبی داره این قضیه
خیاله
واقعیت می تونه با یه نهیب کوچولو از هستی ساقط اش کنه.
پ.ن.: من گمون میکنم این خیال یه جور نشونی هست، باید مراقبش بود. اگه گم بشه، گم میشیم.
این آهنگ افغانی "سرزمین من" که هست ...
نشسته ام گذاشتمش بخونه هی تموم میشه میرم دوباره پلی می کنم
یه حالی دارم که به حال این آهنگ بدجوری میخوره
یه حزن و امید و سرخوشی و خسته گی توأمانی داره که نگو
خوش ایم با هم!
باید قدم در راه گذاشت.
باید راه افتاد.
باید تجربه کرد.
ترس را باید مبارک دانست.
شکست را هم.
لحظه ها با همه آنچه برایت به ارمغان می آورند نعمت اند
خوش آمدشان باید گفت
باید گاهی جلو بزنی
گاهی عقب بیفتی
اما از پا نباید افتاد
از زندگی نباید گذشت
نباید از دستت برود.
سر به زیر باید بود
چشم به راه
اما دل به آسمان ها باید سپرد.
باید به باران رحمتش پناه برد
باید شکرانه حادثه ها را به جا آورد
نباید دل بست
باید دل سپرد
به دست های مهربانش
تا که برسی
به حرم امن اش
به "لا خوف علیهم و لا هم یحزنون" اش.
من آدم قدم های اول و آخرم. از قدم های وسط زیاد سر درنمیارم.
داوری کافریست و از غیر دیدن شرکست و خوش بودن فریضه است.
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره زار خس
عرفت الله بفسخ العزائم و حل العقود و نقض الهمم
خدا را با فسخ تصمیم ها، و به هم خوردن نیات و باز شدن گره اراده ها شناختم.
عشق آتش به سینه داشتن است
دم همت بر او گماشتن است
عشق شوری زخود فزاینده ست
زایش کهکشان زاینده ست
تپش نبض باغ در دانه ست
در شب پیله رقص پروانه ست
جنبشی در نهفت پرده ی جان
در بن جان زندگی پنهان
دل شوره دارم.
مهرت یک جور تازه ای به دلم چنگ می زند.
دلم روشن است.
ام روز که به خانه برمی گشتی قدم هایت بار حکایت غریبی را به دوش می کشید. به گمانم دلهره روشنی به دل داشتی. باید که شرح ما وقع می گفتی اش.
پ.ن.: این روزها بهترم. از تدبیر به تقدیر پناه آورده ام. مددی!
لحظه هایی که باید اشتباه می کردی
لحظه هایی که باید کم میاوردی
لحظه هایی که باید قهر می کردی
شده ام اسطوره ی نتوانستن.
پ.ن.: نقل است علامه طباطبایی در نجف با کمک هزینه ای که از ایران برایشان می فرستادند ارتزاق می کردند. در مقطعی به دلایلی ارسال وجه ممکن نبوده و گذران روزگار سخت می شود. روزی علامه وجهی را دریافت می کنند به این اندازه که دو سه روزی را بگذرانند و خرج سفر بازگشت را تامین کنند. از همین علامه می دانند که روزی شان در آن شهر تمام شده و وقت رفتن است ... .
ند.
وَإِن یَمْسَسْکَ اللَّـهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ ۖ وَإِن یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ ۚ یُصِیبُ بِهِ مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ ۚ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ
و اگر خدا گزند و آسیبی به تو رساند، آن را جز او برطرف کننده ای نیست، و اگر برای تو خیری خواهد فضل و احسانش را دفع کننده ای نیست؛ خیرش را به هر کس از بندگانش بخواهد می رساند و او بسیار آمرزنده و مهربان است.
امروز زیر لب آیت الکرسی می خواندم. عاشقانه ترین نامه ای بود که خوانده بودم.
پ.ن.: این را اینجا نوشتم برای وقت هایی که بی انصاف می شوم.
گفت: "ما سعی خودمون رو می کنیم اما هر جا که کاری از دستمون بر نیومده خدا بهترش رو بهمون داده."
پ.ن.: بعضی وقت ها روزگار آن قدر تلخی و بی مروتی توی کاسه ات می ریزد و آن قدر تاب و توان ات را به تاراج می برد که برای این که باور هایت را از دستبردش حفظ کنی راهی نداری جز این که خودت را قربانی کنی.
یادم می آید سالها پیش، در بیست و کم سالگی هایم مقاله ای را خواندم در مورد حال و هوای سی سالگی، این که اغلب آدم می افتد به حساب و کتاب عمر رفته و اکثرشان هم کسری می آورند و لابد من آن روزها خیالاتی داشتم برای سی سالگی هایم. درست یادم نمی آید خیال آن سالها چقدر از واقعیات این روزها دور است اما دور است به هر حال. حالا که یک سال و کمی تا سی سالگی راه مانده، حسرت های عمیقی به دل دارم. در همه چیز نصف و نیمه ام. دست روی هر جا می گذارم درد می کند. عجیب است که از پس روزهای زندگی سرشار از حس و حال های متفاوت درد و حسرت بدجوری وفا کرده اند.
گذران زندگی بی رحمانه مرا با خودش می برد و من سخت تقلا می کنم تا شاید ... شاید قبل از آنکه دیر شود، کاری کنم.
یا محول الحول و الاحوال ... .
دلم می خواست بودی و همین طور یک ریز برایت شرح حال می گفتم ... البته گیرم که بودی، جز درد و بغض چیزی نمانده.
کاش کمی، سر سوزنی خودخواه بودی. عشق کم می آورد پیش دل ات.
...
سر قرار که می رفتم، توی راه داشتم با خودم همه چیزهایی را که می خواهم مرور می کردم تا چیزی از قلم نیفتد. این بار تصمیم گرفته بودم خیلی صاف و پوست کنده دلخواهم را بخواهم. بروم سر اصل مطلب. می دانستم که درستش این است که هر چه را خیر است بخواهم. می دانستم اینها که می خواهم بگویم کم است اما می دانی خسته بودم. جان به لب بودم. بی طاقت بودم.
اما صدایش را که شنیدم، نتوانستم خودم را به کم راضی کنم. صدایش بی قرارم کرد. آتش زد به جانم. دل سوخته بود. دلم را سوزاند. آتشی را که می خواستم سردش کنم برافروخت.
...
آدم های خدا باور از نوع حسابگر حضور خدا را از روی ورودی ها و خروجی های حساب و کتاب هایشان درک می کنند. اگر خیری بهشان رسید شکری می گویند و خوشحال اند. اگر هم بلایی رسید دعا می کنند که جبران شود. تا وقتی هم تعادل حساب کتاب هایشان برقرار باشد زندگی به همین منوال پیش می رود.
اما یک وقت هایی می شود که این تعادل حسابی به هم می ریزد. همه چیز زیادی خوب می شود یا زیادی بد. این جاست که مراقبت زیاد می خواهد. این جاست که آدم کم میاورد. غافل می شود یا نا امید.
پ.ن.: إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّـهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ
بی تردید کسانی که گفتند: پروردگار ما الله است، سپس [در میدان عمل بر این حقیقت] استقامت ورزیدند، نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین می شوند.
وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ ۚ وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّـهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ۚ إِنَّ اللَّـهَ بَالِغُ أَمْرِهِ ۚ قَدْ جَعَلَ اللَّـهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا
لِیُنفِقْ ذُو سَعَةٍ مِّن سَعَتِهِ ۖ وَمَن قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّـهُ ۚ لَا یُکَلِّفُ اللَّـهُ نَفْسًا إِلَّا مَا آتَاهَا ۚ سَیَجْعَلُ اللَّـهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْرًا
شوق آزاد شدن از سر دلتنگی نیست
دوست دارم که دگر بار مرا صید کنی
تو را کم آورده ام.
غمگین ام و چشم به راه.
دل شوره امانم را بریده، نمی آیی؟
بیا. کاش بیایی.
بعدا نوشت: بر سر آنم که گر ز دست برآید/دست به کاری زنم که غصه سرآید
بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر/بار دگر روزگار چون شکر آید
صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند/بر اثر صبر نوبت ظفر آید
صالح و طالح متاع خویش نمایند/تا چه قبول افتد و چه در نظر آید